رفتم ! مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی به جـــز گریـز برایم نمانده بود !
ایــن عشق آتشین پـــــر از درد بیامید
در وادیِ جنــــونـــم کشانده بــــــــود
<><><><><><>
رفتم که داغ بوسه پرحسرت تو را
با اشکهای دیده زلب شستشو دهم
رفتم که ناتمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته به خود آبرودهم
<><><><><><>
رفتم! مگو ! مگو که چرا رفت! ننگ بود
عشق مــــن و نیاز تـــو و سوز و ساز ما
از پرد? خموشی و ظلمت، چو نور صبح
بیرون فتاده بــــــود به یکباره راز مـــا
<><><><><><>
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامـــــن شبرنگ زنـــــدگــی
رفتم که در سیاهی یک گور بینشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی
<><><><><><>
من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خندههای وحشی طوفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سردِهجر
ازرده از ملامت وجدان گریختم
<><><><><><>
ای سینه ! در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله آتش زمن مگیر !
میخواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر !
<><><><><><>
روحی مُشوشم که شبی بیخبر ز خویش
در دامن سکوت به تلخی گریستم
نالان ز کردهها و پشیمان ز گفتهها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم !